من فکر میکردم بزرگ شم زندگی خوب میشه و گذشته رو فراموش میکنم .
ولی الان همه چی رو سرم خراب شده ،
ادمای دو رنگ افکار و هدفای بی رنگ حرفای مفت من یه نقاش میخوام
، که به زندگیم رنگ بپاشه ! به بومه سیاه سفیدم رنگ و لحاب بده ، هرچی میرم جلوتر گم تر از قبل میشم و راه برگشتو نمیخوام ،
من ادمای دو رنگو نمیخوام من زندگی رنگارنگ تو قصه هارو میخوام ،
سعی میکنم از سرزنش ها و حرفای مفت دوری کنم .
ولی بیشتر رو مخم رژه میرن ، نه پشتوانه ای دارم برای پرواز ،و نه همراهی و نه هدفی . گم گم گم . گم شدم تو راه زندگیم !
یه طوفان عجیب میاد و درختا میلرزن ، و از ترس اب میشم با هر رعد و برق
. خیلی وقته تو بیشه ی زندگی گم شدم ، تو خودم گم شدم میزنم اونور نفهمم چی میگذره ولی میفهمم . من میخوام نفهم باشم ، ولی نمیشه میبینم ، حس میکنم ، درک میکنم کاش میتونستم خوبیارو ببینم و حس کنم . من اهله پیشرفت و پروازم ولی چجوری ؟ الان که رفتم لبه پرتگاه و میخوام دوتا بالمو باز کنم و بپرم و تعادلمو حفظ کنم . نمیدونم چطور. از افتادن ترس ندارم ، از تمسخر لاشخورای دورم میترسم . من رهایی و آرامشو رو میخوام نه افکار پیچیده و گم .
من محبت نمیخوام من درک میخوام . باید ترس رو بترسونم و پیشرفت کنم ، ولی نمیدونم باید چیکار کنم. قبول دارم تو خیلی چیزا زیاد روی کردم . الان گم شدم .نمیدونم چیکار کنم .
#گم گنگ تر از همیشه