وبگاه شخصی صدرا مومنی



سلام نیشخند


اخرین پستی که اینجا نوشتم ، چهارمین سالی بود که اینجارو زده بودم .

الان از اون پست ، چهار سال میگذره .

خیلیه مگه نه ؟

تو این چند سال کلی چیزا عوض شده .

شوخی شوخی داریم جدی جدی بزرگ میشیم . شماهم مثه من اینو دوس ندارین نه ؟  بگذریم همونجوری که تا الان گذشتیم . تو این چند سال با کلی آدم باحال آشنا شدم که قدرشونو خیلی میدونم ولی قدر یکیشون رو ندونستم ناراحت

حس میکنم تغییر من از اونجا بود . دور شدن خودم از خودم اونجا بود .

ولی خب چه خوب چه بد بازم تموم شده . ولش کن :)

ولی مملی آخه ؟خنثی

الان خیلی یهویی تو گذشته ها میچرخیدم . که یهو این وبو دیدم . 

دیگه داشتم خیلی دور میشدم که گفتم بیام یکم نزدیک تر .

حالا ماچ کنیم همو یا بغل ؟

راستش الان که دارم این تکس رو مینویسم . شرایط روحی مناسبی ندارم .

یکم همه چی پیچیده به هم :|

حال به هم زن . میدونی ؟

یه ندایی داره میگه : بسه آغا انقد چس ناله نکن سبز

باشه !

ولی خب تنها کاری که این روزا میشه کرد اینه که باید خوش بود !

تامام :|||


دیگه نمیدونم کی میشه بیام اینجا ! فقط امیدوارم چهار ساله دیگه نباشه :)


وبگاه شخصی صدرا مومنی

هروقت میخوام دلمو صاف کنم . 

یه هدف جدید پیدا کنم .

 

بازم یکی میاد با یه حرکت گند میزنه بهم از درون . 

 

منم دوست داشتم پیشرفت کنم ، منم دوست داشتم یه پشتوانه منو پرتاب کنم به سمت جلو - یه پدر .

 

منم دوست داشتم یکیو داشته باشم باهاش بدون خجالت از همه چیزم بگم - یه مادر .

 

منم دوست داشتم یکیو داشته باشم پایه جنگولک بازی و منطق و معرفت باشه -  یه رفیق

 

ولی نبود .

 

مشکل اینجاست هیچوقت هیچی سرجاش نبود .

 

یه دفه بزار شونه خالی کنم .

 

گذشته دست من نبوده ، آینده تو مشتمه . ( دروغ گفتم )

 

آینده مثل گذشته میسوزه.

 

نا امید نشیم . 

بالاخره پایان شب سیه سپید است. 

مهم اینه که از الان به بعد . از روزای اخر فصل سرما یه چیزی به دست اوردم باور نکردنی . #هدف 

 

 

میخوام قبل از سال جدید یکم دعا کنم .

 

خدایا ، کمکم کن خوب رو از بد تشخیص بدم .

 

خدایا ، قدرت رهایی میخوام ، وابستگی رو از من دور کن .

 

 

خدایا ، کمکم کن دوباره بلند شم.

 دوباره بشم همون آدم سابق ، همون آدمی که بی دغدغه شبارو میخوابید صبح با یاد خودت میرفت مدرسه و شاد و خندون وقت رو سپری میکرد .

 

تو گذشته غرقم . 

رک بخوام بگم ، دلتنگ قدیمم ، خیـــــــــــــــلـــــــــــی .

ولی حیف .

اون روزا دیگه برنمیگرده .

این روزا هم میره .

 میشه جزعی از خاطرات .

 

بیاین قدر همدیگه رو بدونیم ، با هم خوب باشیم .

 بعد ها فقط از هممون فقط یه اسم و خاطره میمونه . 

 

بگذریم .

 

گاهی اوقات ده ها نفر به اصتلاح به فکرت هستند.

همش سعی دارن تورو به راه درست هدایت کنند با گفتار و حرف هاشون .

 

 اما یک نفر پیدا میشه چه خواسته و چه ناخواسته با یک عمل کوچیک راهی رو که سال هاست داری میری رو یک شبه بمبست میکنه و میکشونتت به راه حقیقی و درستی .

 

همیشه از تغییر میگفتم ، دنبال یه تغییر بزرگ بودم اما آگاه نبودم از اینکه تغییر فقط باید از درون شکل بگیره .

 

 دست تو نیست کی بخوای تغییر کنی . 

 

تغییر خودش اتفاق میفته با شرایط با مکان با گذر زمان .

 

برای تغییر دادن شرایط و اطراف باید اول خودمون رو تغییر بدیم .

 اون موقه هستش که میتونیم جهان رو تغییر بدیم .

( این راه و این تجربه رو مدیون به نفرم )

 

بازم بگذریم . 

 

و در آخر :

 

تو این چند مدت کلی حرف و خاطرات نگفته دارم که باید اینجا نوشته بشن اما . 

 سال تموم شد .

 سال نو مبارک  . 

چهار ساله شدن وبگاه هم مبارک 

 روزای خوبی در راهه . 

سال خوبی رو برای خودم و همه ارزو میکنم . 1396 ❤️


وبگاه شخصی صدرا مومنی

چند شنبست امروز ؟

چندمه ؟ اه پس شمعش کو ؟

سه چهار ساله هر سالش تو همین روز این جمله رو تکرار میکنم اینجا .

تولد ، واژه جالبی به نظر نمیرسه اما جا افتاده .

 اگه بخوایم از نگاه دیگری ببینیم تولد یه چیزیه که هر روز درون ما شکل میگیره .

خب بیخیال پیچیدش نکنم .

اینو نگفتم که یه روزایی خلوت بود دورمون اما شور و هیجان داشت دنیای دیگه ای بود خلاصه اما حالا ( این روزا شلوغه اما بی فروغ ) بیداری این روزا خواب تلخیه.

باور کن . بدون غرور میگم دلتنگ قدیمم همین

تو این مدت خیلی چیزارو فهمیدم .

بعد های دیگه ای از ادما و طرز برخوردشونو دیدم . 

 

فهمیدم حقیقت اون چیزیه که ازش فراری هستیم .

 

یادمه میگفتن مار تو استینت پرورش نده . 

 

اما بعد از کمی زندگانی تازه یافتم ما هممون ماریم ، اگه بخوایم حساب خودمونو از بقیه جدا کنیم لااقل کمه کمش مویرگی ، اطرافیانمون مارن . 

 

حالا چرا مار ؟ 

خودمم نمیدونم ، اما یه حدس هایی میزنم که به این دلیل باشه که طبق یافته ی پژوهندگان قرون اخیرا ،

 

 اینکه مار پوست میکنه و هر چند وقت یه بار میره تو یه جلد تازه .

 

اما من همیشه انقد خوب نبودم ، که این لطف رو به اطرافیانم بکنم و بهشون بگم مار :|||

 

بگذریم نقطه سر خط.

 

یه روز زیر یه درخت دراز کشیده بودم و از سیگار بهمن دو هزارتومنیم کام میگرفتم با خودم گفتم الان این درخت سیب که هیچی ، گلابی هم نداره بخوره به کله ی پوکم که نیوتون نسخه قرن بیست و یکمش بشم . بعد از اندکی دلداری 

 

( نگه داشتن دل خود در دست )

 

 

 گفتم کمه کمش هری پاتر نشم دیگه صادق هدایت که میشم .

 

 مگه نه ؟ .

 

پ.ن 1 : 

بیاین مار نباشیم دوستان

 

پ.ن 2 :

 هرچی هستیم باشیم اگر چه مار میشن بقیه با این حرکتمون .

 بیخیال نگران نباش تو پی نوشت یک بهشون گفتم مار نباشن .

 

 تو خودت باش .


وبگاه شخصی صدرا مومنی

من فکر میکردم بزرگ شم زندگی خوب میشه و گذشته رو فراموش میکنم .

ولی الان همه چی رو سرم خراب شده ،

ادمای دو رنگ افکار و هدفای بی رنگ حرفای مفت من یه نقاش میخوام

، که به زندگیم رنگ بپاشه ! به بومه سیاه سفیدم رنگ و لحاب بده ، هرچی میرم جلوتر گم تر از قبل میشم و راه برگشتو نمیخوام ،

 

من ادمای دو رنگو نمیخوام من زندگی رنگارنگ تو قصه هارو میخوام ،

 

سعی میکنم از سرزنش ها و حرفای مفت دوری کنم .

 

ولی بیشتر رو مخم رژه میرن ، نه پشتوانه ای دارم برای پرواز ،و نه همراهی و نه هدفی . گم گم گم . گم شدم تو راه زندگیم !

یه طوفان عجیب میاد و درختا میلرزن ، و از ترس اب میشم با هر رعد و برق

 

. خیلی وقته تو بیشه ی زندگی گم شدم ، تو خودم گم شدم میزنم اونور نفهمم چی میگذره ولی میفهمم . من میخوام نفهم باشم ، ولی نمیشه میبینم ، حس میکنم ، درک میکنم کاش میتونستم خوبیارو ببینم و حس کنم . من اهله پیشرفت و پروازم ولی چجوری ؟ الان که رفتم لبه پرتگاه و میخوام دوتا بالمو باز کنم و بپرم و تعادلمو حفظ کنم . نمیدونم چطور. از افتادن ترس ندارم ، از تمسخر لاشخورای دورم میترسم . من رهایی و آرامشو رو میخوام نه افکار پیچیده و گم .

 

من محبت نمیخوام من درک میخوام . باید ترس رو بترسونم و پیشرفت کنم ، ولی نمیدونم باید چیکار کنم. قبول دارم تو خیلی چیزا زیاد روی کردم . الان گم شدم .نمیدونم چیکار کنم .

 

 

#گم گنگ تر از همیشه


وبگاه شخصی صدرا مومنی

نمیدونم چرا دیگه نمیترسم

نمیدونم چرا نسبت به زندگیم بی تفاوتم

نمیدونم چرا خودم خودمو نمیشناسم

نمیدونم چرا نمیدونم عاقبتم چیه.

نمیدونم چرا بی گدار به آب میزنم

نمیدونم چرا دیگه چیزی واسم اهمیت نداره.

 

زندگیم شده سوالای بیهوده و کلنجار رفتن مدام با خودم.

دیگه تنها شخص مهم زندگیم که خیلی بهش اهمیت میدم تو آینه س

دیگه چیزی واسم اهمیت نداره.

دیگه جای قدم زدن و زمزمه کردن 

میدوم و بلند فریاد میکشم.

تمرکزم رو از دست دادم ولی هنوز هدف دارم .

همیشه با هدف میشه تمرکز کرد

با یه انرژی شدید و احساس موج های دور و بر . بازی با ذهن و دیدن بُعد های دیگه ، با نگاه دیگه.

 

هدف دارم اما نمیتونم تمرکز کنم یعنی بدترین حال ممکن.

 

و در آخر هم اینکه ، دیگه هیچ چیز واسم تعجب نداره واسه هرچیزی هی علامت تعجب نمیاد بالای سرم .

 

چیزای عجیب غریب این روزا زیاد دیدم 

دیگه عادی شده.

 

اگه قراره کسی بتونه سر بعضی چیزا نامردی کنه منم میتونم.

بار ها اینجا گفتم بازم میگم من فقط با تحقیر شدن و کوچیک شده بزرگ میشم.

چون همیشه خلاف باب میل همه بودم 

 

ولی همه چی خوب پیش میره و همه چی میشه به نفعم.

چون بلدم زود مود عوض کنم ! 

بستگی داره چی گوش کنم.

 

میتونم الان پا شم بندری برقصم یا بشینم از بدبختیام بگم.

 

بستگی داره چی گوش کنم.

 

منو موزیک عوض میکنه نه نصیحتچشمک


وبگاه شخصی صدرا مومنی

تنها اشتباهی که تو طول عمرم داشتم این بود که (تنها یه تغییر کافیه ) 

اما غافل از اینه همه چی هر آن در حال تغییر کردنه ، 

همه چی تغییر میکنه .

طرز فکر - ادما - طرز برخورد - نوع زندگی کردن و.

من هم این مدت خیلی تغییر کردم .

طرز فکرم ، دیدم نسبت به دنیا ، نسبت به خودم ، .همه چی

همیشه سعی داشتم به خودمم تغییر بدم چون مورد تایید خودم نبودم ، اما حالا خودمم.

وقتی به گذشتم یا حتی مطالبی که اون اوایل تو وبم نوشتم نگاه میندازم واقعا خندم میگیره.

 افکارم چند ساله پیش چه رنگی داشته و الان چجوریه !

اصلا نمیتونم فکرشو کنم که اون من بودم.یا اصلا اون مطالبو من نوشتم.

یه افکار ساده و الگو گیر و زندگیه گنجیشگ وار از این شاخه به اون شاخه پریدن.بی هدف و بی فکر.

گاهی دلم میخواد گذشتمو بسپرم به باد.اما فکرم میگه بزار همه چی سرجاش بمونه ، یه روز میرسه ببینی از کجا به کجا پرواز کردی ، انوقته دیگه سردرگم نمیشی و میدونی چی بودی و چی شدی .

 

حالا که قراره یه قدم جلوتر بردارم ، و از این قفس خلاص شم و درای جدید تری به روم باز شه.

باید تو انتخاب این درا خیلی دقت کنم .

یه اشتباه ریز باعث به هم ریختن همه چی میشه .

از قبل انتخابم رو کردم . و به خودم قول دادم سمت حواشی نرم . و تنها ‌، هدفم توی راستای دیدم باشه‌‌‌ .

شاید یا مثلما توی این راه سختیای زیادی هست ، موانع زیادی کاشته شده.

اما یه جمله هست که میگه »

( یادم میره سختی وقتی رد میشم از خطِ پایان .)

 

و در اخر هم اینکه:

 فکر میکنم سالِ جدید ساله خوبی باشه

و پر از فکرای عملی ‌. و پله های ترقی شده.پیشاپیش سالِ نو مبارک 1395


وبگاه شخصی صدرا مومنی

چند شنبس امروز ؟

چندمه ؟

اه پس شمعش‌ کو ؟

 

فکر کنم رفتم توش 

#17

 

حدودا 

16-17  

سال پیش تو همچین روزی یه جایی روی این کره یه خاکی یکی به دنیا اومد که عقایدش ، زندگیش ،

نوع زندگی کردنش با همسنای خودش متفاوت بود ، همه چیز رو از یه دید دیگه نیگا میکرد

حالا به گذشتم نیگاه میندازم دارم پالس رو تو خودم میبینم.

و به خودم میگم به این میگن جهش.

 

 

من یه شخصیتی دارم که اگه تحقیر و کوچیک شم بیشتر و سریع تر پیشرفت میکنم

سلام مشتیا.

خوشین ؟

زندگی به کامه ؟

 

به نظرتون تکرار چیز خوبیه ؟

الان من دارم با تکرار زندگی میکنم و وقت میگذرونم.

جالبه نه ؟

 

اگه یادتون باشه تو چند پست قبل گفتم 

 

» دارم

روی هدفم فکر میکنم «

 

که الان چند لول رفتم بالاتر تر و به هدفم نزدیک تر شدم

سلام بعد از مدت ها.چشمک

یه چند مدته زیاد نمیتونم آپ کنم این جارو.

درگیر مسائل زندگیم خارج از دنیای مجازی.

یک سری تصمیمایی گرفتم که دارم روشون کار میکنم 

که ایشالا اوکی میشن.

داستان زندگیم خیلی پیچیده شده  سردرگمم .نمیدونم چیکار دارم میکنم و  چیکار باید بکنم.

همه چیز باهم قاطی شده ،

به هر دری میزنم بسته میشه

هرکاری میکنم دیگه مثل سابق نمیتونم روی قولام وایستم .

هر حرفی که میزنم انگار روی هواس پوچه.

هی به هرکس و ناکس اعتماد میکنم

همه از دستم شاکی شدن.

و هزارتا از این جور مسائل


خارج از این بحث 

ناراحتم از اینکه چرا قدر بعضی آدمای دور و ورم رو ندونستم ، وقتی پریدن یا رابطم باهاشون قطع شد متوجه خوب بودنشون شدم .

ادمای خیلی کمی هستن که خوبیتو بخوان یا تورو فقط واسه خودت بخوان.

همه سعی میکنن سنگ بندازن جلوی پات.


خود پرستی بین ماها حقیقته رفیق امروز نیازی به قسم خوردن نداریم /پیشرو 


 این روزا شدید به یکی نیاز دارم که باهاش صحبت کنم و دغدغه فکریمو بهش بگم و خودمو تخلیه کنم.


خودم دارم افسرده ,  و روحم داره بیمار میشه باید پیشگیری کنم. 


مدرسه رو هم که پیچوندیم ، یاد گرفتیم یاد میدن تو هیچ .

 شاید برای بعضیا ارزشی داشته باشه چیزایی که تو مدرسه بهشون تحمیل میکنن.و تهشم یه مدرک کاغذی میچپونن بهشون.


اما برای من چیزایی دیگه ای ارزش داره و مهمه واسم .

منی که کسی پشتم نیست نه پدر و مادر و هیچ پشت وانه ای ندارم برای اینده .

چرا باید عمرمو توی مدرسه هدر بدم.باید هرچه زودتر دست بجنبونم برای زندگیم.خودم باید خودمو بسازم , و باید روی پای خودم وایستم !

و میدونم که من به خواسه هام میرسم ، هیچی هم نمیتونه جلومو بگیره

اخیرا با خودم درگیرم ، هرچی فکر میکنم میبینم هیچ چیزم از خودم نیست ، هی شخصیت اینو و اون رو کپی کردم و تو خودم جا دادم ، الان احساس میکنم فول شده ، دیگه جایی واسه شخصیتای دیگه نداره ، 

پس به این نتیجه رسیدم ریستارت لازمه ، 

ریستارت افکارم ، شخصیتم .

و      .

و .

و     .



من واقعا به این تغییر نیازمندم

روزام تکراریه مثل این که یه سریال رو بار ها و بار ها ببینی و بفهمی توی فلان ساعت چه اتفاقی میافته و به امید ایجاد تغییرات حتی اندک


البته خیلی وقته روی این استراتژی جدیدم دارم  کار میکنم ، که حالا تکمیل شده ، که حالا همه میتونن چهره ی واقعی من رو ببینن  .




قسمتی از این شخصیت جدید که شامل اینا میشه .

 

- ورزش کنم و تحرک داشته باشم 

 

- بیشتر مطالعه کنم


- سعی کنم بیشتر هیپ هاپی باشم و افکارم رو هیپ هاپی کنم


- تصمیم دارم کمتر توی دنیای مجازی بچرخم ، دوستای واقعی پیدا کنم  واقعا الان احساس کمبود دارم ، دوس دارم یکی بهم تلفن کنه ، حالمو بپرسه ، بگه وقت داری بریم دور دور ، یا مثلا این چیزا.

هرچند من توی دنیای مجازی چیزایی رو کشف کردم و دوستای پیدا کردم که هیچوقت لنگشون پیدا نمیشه


و.چندین نکته ی دیگه 


کلا همونطوری که قبلا بودم یه شخصیت کاملا هیپ هاپی اما این بار کمی وسیع تر  ، 


که کم کم با من بیشتر آشنا میشین چشمک


البته اینو بار ها به خودم گفتم

که 

امکان داره همه مسخره ت کنن ؛ کمن اونایی که تورو تشویقت کنن" علی اوج - پازل


چون همیشه من راهی رو خواستم برم و واسه کسی توضیح دادم که میخوام این کارو بکنم به بازی گرفته 

بی توجهی کردن ، و خندیدن بهم ، اما من ایمان دارم به خودم و همین کافیه ، این بارم میدونم که میتونم این تغییر بزرگ رو توی زندگیم  ایجاد کنم.



زندگی بدونه تغییر خود باختنه


وبگاه شخصی صدرا مومنی

                                   سلام

اینم از تابستون .

یادتون باشه [تابستون کوتاهه ]

امیدوارم کلی بهتون خوش بگذره!

من تو این تابستون یک سری تصمیمایی دارم که باید روشون کار کنم و عملیشون کنم !

که بعد ها درموردشون توضیح میدم تو پستای بعدی ! 

 

تابستونتون خوش رفقا !

موفق باشید .


وبگاه شخصی صدرا مومنی

سلام.

ایندفه  با  حرف  اومدم.

حرف واسه گفتن دارم 

واقعا حرف دارم.


از واقعیت های زندگیم که همیشه ازشون فرار کردم,


از چیزایی که دورم میبینم و نمیتونم به زبون بیارم ,


 از ظلم هایی که میکنن بهم و میشه به بقیه.


 از.

 از

 از.


درد دل نه , از مشکلاتم باید بگم.


دورمو خالی کردم وقتی دیدم هیشکی درکم نمیکنه , هیشکی منو نمیفهمه, هیچ کدوم از اطرافیانم نمیدونن که من کیم  ,  چیم, از کجا اومدم و قراره به کجا برم , هدف و مقصدم چیه.همیشه باهام خندیدن و دوتا متلک پروندن و خیلی راحت رد شدند.


میگن سر خوشی الکی میخندی .

میخندم تا خودمو , گذشتمو , کارایی که کردمو , مشکلاتمو فراموش کنم .


من

با هیشکی هیچوقت سعی نکردم صمیمی و راحت باشم ,

که شاید بعدا های نه چندان دور راز هامو فاش کنه و هرچی از من دونسته رو به زبون بیاره.


و من نه دوستی  دارم که باهم صمیمی باشیم و نه کسی هست که باهاش تا به حال حرف خاصی زده باشم از خودم از زندگیم .


تا اینجایی که میدونم  و به یاد میارم سعی کردم به کسی نزدیک نشم همرو از خودم دور کردم.


و همیشه خنده و قه قهه و مسخره بازی . سلاحم بوده 

میشه گفت یه سلاح خنثا .



دوستام معمولا در حد یه شوخی ساده و دو کلوم حرف بی سرو ته هستن .

که بیشتر به هم کلاسی نزدیک ترند  تا اینکه به دوست.


اما میشه گفت بیشترشون که جنبه ی صحبت رو ندارند.


و بعد از کمی صحبت کردن  دیگه برای همیشه فضای من رو به صورت و سیستم شوخی میبینند و مدام در حال تمسخر کردن من هستند و مجبور میشم یه روی نا خوش ایند به اونا نشون بدم ،  [ و باز هم این رفتار. بازخورد طرف مقابلم هستش ].


خواستم تو سال جدید ، یه سری تغییرات اساسی به خودم بدم.


اما سعی نکردم.نشد.



این رو قبول دارید که ادم وقتی به سن بلوغ میرسه ,اون شخصیت و عقایدش هم تغییر میکنه ، 

مثلا خوده من.

تا همین یکی دو ساله پیش دوست داشتم یه خواننده یا یه کارگردان و یا یه فرد معروف باشم و اما وقتی پا به این سن گذاشتم.


حتی سبک موسیقی گوش دادنم هم تغییر کرد .

 به عکاسی و دوربین شدیدا علاقه مند شدم


اینجوریه که وقتی تو این سن یه چیزایی رو الگو قرار میدی و ازشون خوشت میاد 

اونا میشن سبک زندگی کردنت  و تو اینده عوض کردنشون سخت میشه برات.


و وقتی من تو این سن پا گذاشتم 

میشه گفت اون ممرضای قدیمی مرد ، فوت شد .رفت.


یه چیز جدید ، روانی ، دیوونه ، ساخت .

یه کسیو ساخت که همیشه میخنده ، وقتی تنهاست با خودش میجنگه ،همیشه تو کاراش میلنگه ،


چون اطرافیانش نساختند بهش ، بابه میلش باهاش نبودند ، اون طوری که باید میبودند نبودنند ، 

ظاهری ساده و آروم ، با دورنی وحشی و سفت و سخت.


حتی یه نفر  هم  حاظر نشد بامن باشه ، 

 (خارج از قضیه ی جنس مخالف هست منظورم ) دوست ، رفیق رو میگم از اون رفاقتا میخوام که بیست چهاری با هم دیگه هستند.

حرف هم دیگه رو بفهمند.


بار ها و بار ها گفتم , اصلا اهل رفاقت با دختر جماعت نیستم.


چون میدونم وقتی یه پسر که میدونه تو چی میگی درکت میکنه  حرفتو میفهمه.

چرا بری سراغ یه دختر که با هزار جور ناز و اداش کنار بیای.


و خدا رو شکر از اون پسرا نیستم که دنبال چیزه دیگه هستند تو رابطه با جنس مخالف ، که بهتره وارد بحثش نشیم.


و در اخر بحثمو خلاصه میگم :


سختیای زیادی کشیدم.

طعم تلخی زیاد چشیدم.

تنها بودم همیشه نه به اسم

 [منظورم تنهایی تو جمع هستش]


همیشه دنبال چیزایی بودم که شاید به ذهن هیچکس تا به حال خطور نکرده باشه


چیزایی رو میدونم که اگه دنبالشون برم صد در صد موفق میشم. 

و  میدونم  خیلیا  تو راهش شکست خوردند .


من بر خلاف بقیه ی هم سنام.چیزایی رو دوست دارم.

 که یه نوجونی که تو رفاه بوده قابل درک و فهم نیست براش


.


و در آخر.


#همیـــــــن.


وبگاه شخصی صدرا مومنی
ســـــــلام.
سالـه نـو مبـارکـــــ
«1394»
امیدوارم سالِ  خوبی رو پیش رو داشته باشیم .
سالِ  قبل خیلیا پیشمون بودند و الان نیستند ،
سالِ  قبل خیلی چیزا واسمون بی ارزش بودند و الان واسمون ارزشمند شدند ،
سالِ  قبل  یه جور ، امسال یه جوره دیگه.
اون زندگیه یک نواخت رو میندازم دور ، سالِ  جدید رو با یه شخصیته جدید ردیف میکنم.
یه سری خراش های ریزی در درونم ایجاد شده ، که دارند روحم رو آزار میدند ،
اما اینا رو محو میکنم  قبل از اینکه خودشون محو بشن و اثر به جا بذارند.
و سعی میکنم خودم باشم.
ببخشید که دارم سر بسته و مبهم میگم حرفامو .
و در اخر
 امیدوارم این وبگاه واسه همیشه پـــــایدار بمونه و بشه پله ارتباطـی بین من و رفیقای نابـم !
َ
عیـــدتـون مبـارکـــــــــ

وبگاه شخصی صدرا مومنی

سلام رفقای گُلــــم.

 

حالتون چِطوره ؟ 

 

دلـم واستون تنگ شده بود 

 

شماها هم که مارو یادتون رفتــــه .

 

واقـعا واقعـنی  شرمنـــده واسه اینکه یهو غیـب شدم

یه سری مشکل واسم پیش اومد ، به هر حال مهم نیست.

 

راســـــتی .

 

★ پیــــشاپیــش عیـدتون مبــارک ★

 

ایشالله سال 

[۱۳۹۴]

 واستون ساله خوبی باشه. 

 

و امیدوارم تعطیلات عید بهتون خــــوش بگذره .

ساله 

[۱۳۹۳]

 چطــــور بود ؟

 

( واسه من که بد نبود )

 

حقیقـتا ، 

زیاد به عید و تعطیلاتش دلخـوش نیستم

 

از اینطرف خوشحالم که عزیزم [حصـــــــیـــــن] قراره تو بهار آلبوم بده به نامه [یـــاد]

 

دیشب آلبومه 

[بزرگ]

 زد بازی اومد ، ینی من همون دو ستای اولو که شنیدم ترکیدم از خنده 

 

اخه انقــــــد مزخرف بود .انـــــقد مزخرف بود که نگو و نپرس .

 

خب از اینکه بگذریم میرسیم به

 

 ๏̯͡๏[مدرسه]๏̯͡๏

 

نگم بهـتره  گند زدم بدجور 

ترم  اولم شد 

[۱۳/۶۵]

با دوتا تجدیدی  

ریاضیات و مطالعات 

 

گوره پدرشون خب سختــن 

 

و در آخر واقعا خوشحال شدم از اینکه تونستم بیام باز پُسـت بذارم اینجــا .

 

برم دیگه بابـای

 

زودی برمیگردم


وبگاه شخصی صدرا مومنی

آخرین جستجو ها

هر چی که بخوای بهترین سایت سانیا دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. ماینینگ شبکه ای قیمت کاغذ دیواری پوستری مستر آنلاین حس لاو|دانلود آهنگ جدید,دانلود فیلم قیمت پوشش سلولزی بلکا مجله اینترنتی باران ترموستات و کلید لمسی هوشمند | گروه مبنا